Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش خبرگزاری فارس از قم، متن پیام تصویری آیت الله جوادی آملی به کنگره بین‌المللی علامه سید محمد حسین طباطبائی(ره) بدین شرح است:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الأئمة الهداة المهدیین و فاطمة الزّهراء سیدة نساء العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

مقدم شما نخبگان و فرهیختگان، اساتید بزرگ و بزرگوار را گرامی میداریم و از همه بزرگواران و صاحبان قلم که با ایراد مقال یا ارائه مقالت بر وزن علمی این نشست افزودند حقشناسی میکنیم. از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم همه علما و حکما و مفسران الهی را در کنار مأدبه الهی و مائده پروردگار متنعم کند و روح مطهر علامه طباطبایی(رضوان الله تعالی علیه) را مهمان عترت طاهرین قرار دهد و جامعه اسلامی مخصوصاً حوزه و دانشگاه را در کنار سفره قرآن و عترت متنعم کند حکیم کند دانشمند کند تا جهان امروز را از جهل علمی و جهالت عملی نجات دهند!

بزرگان دینی ما عموماً و علامه طباطبایی(رضوان لله تعالی علیهم اجمعین) خصوصاً خود را به قرآن و عترت سپردند؛ هم در فراگیری اصل علم هم در نحوه تعلّم هم در بهرهوری از علم. این اصول سهگانه را رهبران الهی به خوبی تبیین کردند. اصل اول ضرورت فراگیری دانش است که در روایات آمده است: «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِیضَةٌ»؛[1] دانشمند شدن یک فریضه است نه نافله، یک ضرورت زندگی است نه جزء حواشی و تذییلات. این اصل اول.

اصل دوم آن است که درست است که فراگیری علم خوب است و همه علوم خوب است فروعات خوب است؛ اما مهمتر از فروعات، اصول است، مهمتر از میوهها غرس درخت علمی است، لذا ائمه(علیهم السلام) فرمودند درست است که «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِیضَةٌ» اما راه این است که ما آن قواعد عامه و اصول اولیه را تبیین میکنیم، آن گاه شما اجتهاد کنید، فروعی را از این اصول استنباط کنید، فروعی را به این اصول برگردانید و این اصول را سرپرست و راهنمای آن فروع قرار بدهید تا در تحت امامت قواعد و اصول، امتی که به نام فروعاند بارور شوند.

بنابراین اصل دوم اجتهاد است در کنار اصل اول که اصل فریضه بودن طلب علم است. اصل اول این است که «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِیضَةٌ» و اصل دوم این است که «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیع».[2]‏ ضرورت اجتهاد را هم از وجود مبارک امام صادق(صلوات الله و سلامه علیه) و هم بزنطی از وجود مبارک امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) نقل کردند که حوزه و دانشگاه باید مجتهد بپروراند. فراگیری فروع لازم است ولی کافی نیست؛ بهرهوری از منقولات شرق و غرب نافع است ولی کافی نیست. فرمود صرف اینکه شما فروعی را بدانید کافی نیست، بلکه دو کار مانده است: یکی در رابطه با اصل قواعد که قاعده را یاد بگیرید و دوم سرپرستی قواعد نسبت به فروع است و امت بودن فروع نسبت به آن اصول! این را باید بیاموزید که چگونه فرع باید تحت اصل معین قرار بگیرد و چگونه اصل و قاعده معین، فروع را میپروراند. فرمود: «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیع». این اصل دوم. 

اصل سوم آن است که علم از آن جهت که علم است اگر به عقل نرسد، نه تنها کارآیی ندارد بلکه زیانبار است. علم، چراغ است؛ اگر این چراغ در تحت رهبری عقل عملی به نور نرسد، صراط را نشان نمیدهد، سرقت را نشان میدهد تجاوز را نشان میدهد ظلم و تعدی را نشان میدهد. چراغی که بخواهد صراط را نشان بدهد، باید در تحت هدایت و تربیت و ارائه طریق عقل عملی قرار بگیرد، لذا ائمه(علیهم السلام) این دستور سوم را این نظم و مدیریت حوزه و دانشگاه را به خوبی ارائه کردند و فرمودند: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یُعْتَقَدُ».[3] اگر حوزه یا دانشگاه عالم شدند این نیمی از راه است. این علم برای اینکه کارآمد بشود که اولاً خود عالم را بپروراند و ثانیاً صراط جامعه را ارائه کند و امت را به مقصد برساند، هیچ راهی نیست مگر اینکه از کارگاه عقل نظری و اندیشه، به بارگاه عقل عملی و انگیزه برسد، تربیت بشود، یک جانبه باشد، فقط راه را نشان بدهد نه بیراهه و کژراهه را! امام فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یُعْتَقَدُ».

علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) روزی در همین قم در محفلی که استاد عزیزمان مرحوم آیت الله حکیم الهی قمشهای(رضوان الله تعالی علیه) هم حضور داشتند فرمودند که قسمت مهم حشر ما با روایات اهل بیت گذشت، فرمود تقریباً بیش از نصف بحارالانوار را من مطالعه کردم، بعد فرمود «و لا فخر»! فرمود سالیان متمادی من با این کتاب مأنوس بودم. انس با روایات اهل بیت (علیهم السلام)، قلب مطهر علامه را طرزی تربیت کرد که با دست پُر روایی، به بارگاه امن قرآن کریم راه پیدا کند و تفسیری ارائه کند که بهره وسیعی از روایات برده است و راهنمایی روایات، عقل را شکوفا کرده است. فرمودند ما بسیاری از روایات بحارالانوار را دیدهایم.

مرحوم علامه طباطبایی در اثر انس به این روایات، طرز درس خواندن، طرز عالم شدن و طرز تعلیم و تدوین را به وسیله روایات یاد گرفتند. این اصولی را که ائمه فرمودند، اول: «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِیضَةٌ»، بعد فرمودند فروع را یاد گرفتن. ممکن است که کسی عمری را به عنوان استاد در حوزه یا دانشگاه شهرت پیدا کند ولی مقلد است، چون حرف دیگران را گرفته است؛ اگر یک حرف تازه است از دیگری است، اگر یک حرف عمیق است از کتاب دیگری است، اگر یک لطیفه علمی است از کتاب دیگری است. آن که از درون خودش آب نجوشد مقلد است ولو علوم فراوانی یاد بگیرد. این استخر است چشمه نیست، این از جای دیگر گرفته است، از خود نجوشید؛ این کافی نیست. فرمود الا و لابد باید چشمه باشد، از استخر کاری ساخته نیست، چون وقتی آبش تمام شد، تمام شد! اما چشمه که از خود میجوشد مهم است که فرمودند «ینابیع العلم» باشید.

برای اینکه انسان چشمه باشد نه استخر و کشاورزی او همواره زنده باشد و پرثمر، هیچ چارهای نیست مگر اینکه قواعد را یاد بگیرد (یک) و قواعد را از کارگاه عقل نظری که حوزه و دانشگاهاند که بیش از کارگاه نیستند، از کارگاه عقل نظری از کارگاه اندیشهورزی، به بارگاه عقل عملی بیاورد (دو). عقل عملی را امام این گونه معرفی فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».[4] انسان باید به وسیله عقل عملی کاری بکند که محصول حوزه و دانشگاه را که یک عاریه استخری است، به جان خود گره بزند، طوری که جان او از استخر به چشمه تبدیل بشود. وقتی به جان گره خورد، میشود عقیده.

بیان این نکته، ضروری است: ممکن است انسان مطلبی را صد درصد بداند، هیچ تردید علمی نداشته باشد، جزمش صد درصد باشد؛ ولی عمل نکند، زیرا عقل نظری کاری به عمل ندارد. عقل نظری و عقل عملی، دو دستگاه کاملاً جدای از هم هستند. اگر روح، قوی بود و انسان بود _انسان یعنی انسان!_ و این قوا را تربیت و تعدیل کرد، اگر قوا تربیت شدند، هر کدام به دیگری کمک میکنند. عقل نظری کارش فقط اندیشه است؛ بر فرض خودش هم چشمه بشود و بجوشد، اندیشه میجوشد نه انگیزه.

ممکن است چیزی صد درصد برای او مسلّم باشد و عمل کند، زیرا تصمیم، عزم، اراده، مربوط به عقل عملی است. اگر عقل عملی او آسیب ببیند، نظیر فرعون است که وجود مبارک موسای کلیم به فرعون فرمود این مطلب صد درصد برای تو مسلّم شد: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[5] ای فرعون، برای تو صد درصد مسلّم شد که حق با من است. ممکن است کسی صد درصد بداند که حق با کیست و عمل نکند، زیرا عقل نظری یعنی حوزه و دانشگاه یعنی آنجا که جای علم است، آنجا که جای فهم است، آنجا که جای استدلال است، آنجا که جای اندیشه است، جای بینش و عمل نیست. عقل عملی دستگاهی است جدا؛ این دستگاه، محصول عقل نظری را با جان خود گره میزند.

ما یک عقد داریم یک عقیده. عقد مربوط به عقل نظری است که بین محمول و موضوع رابطه برقرار میکند، میگوید آن موضوع، موضوع این محمول است و این محمول، محمول آن موضوع است، این میشود عقد؛ اما اعتقاد آن است که به جان خود گره بزند که از آن به باور و ایمان یاد میشود. این بیان نورانی امام (علیه السلام) است که فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یُعْتَقَدُ»؛ یک عقل عملی است که عقال میکند، آن اندیشه چموش و جموح انسان دانشمند را میبندد آن هوای چموش و جموح را میبندد دست و پای او را میبندد عقال میکند. این عقل نمیگذارد که این علم رها بشود و همچنان استخری بماند، بلکه به جان گره میزند، عقد را عقیده میکند که این میشود تصدیق دوم. تصدیق دوم یعنی من باور کردهام؛ موضوع میشود شخص، محمول میشود آن اعتقاد، میگوید من معتقد هستم، من دارای عقیده هستم.

این اعتقاد، حافظ آدم است، زیرا انسان را عقال میکند تربیت میکند، از چموشی، باز میدارد، از استخری بودنِ صرف، باز میدارد، چشمه جوشان میکند «ینابیع الحکمة»[6] میکند. این کار سوم را ائمه دستور دادند فرمودند صرف حوزه و دانشگاه کافی نیست، نماز شبی، سحری، مسجدی، ذکر به دوامی، تربیتی، حضور قلبی، محاسبه نفسی و دهها کاری که بزرگان اخلاق ما گفتند لازم است. فرمودند: «بِالْعَقْلِ» که عقال میکند «یُعْتَقَدُ»؛ یعنی علم اگر بخواهد عقیده بشود، آن عقد علمی اگر بخواهد به اعتقاد عملی در بیاید، این کار عقل عملی است. فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یُعْتَقَدُ»؛ عقال میشود عقیده میشود.

این کار سوم را علامه طباطبایی به خوبی انجام دادند؛ یعنی چیزی را که فهمیدند، به جان خود گره زدند. البته بین نفس و این قوا تعاملی هست. قوا هر چه بخواهند تربیت بشوند، در تحت رهبری آن نفس است. نفس اگر کامل باشد، این قوا به طور روان، مجتهدانه و سبکبارانه و با طوع و رغبت اطاعت میکنند، وگرنه همواره جهادی هست بین آن نفس و این قوه. همان طوری که گاهی درگیری بین دو قوه است، گاهی درگیری بین نفس و یک قوه است که اگر انسان موفق شد در این جهاد اوسط یا جهاد اکبر، این قوا را تربیت کند، آن وقت جهاد فی سبیل الله او تکمیل میشود.

تا این سه دستور انجام نشود کسی مثل علامه طباطبایی نخواهد بود؛ اگر این گونه شد، از آن به بعد چون چشمه است که میجوشد. میبینید در روایات برکات فراوانی هست؛ اما همین روایات گاهی به صورت اصل هستند گاهی به صورت فرع هستند، گاهی آن روایات استخر درست میکنند و گاهی چشمه درست میکنند. در قرآن و همچنین روایات گاهی برهان اقامه میکنند مثل ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[7] که از این قیاسهای استثنایی در قرآن کم نیست؛ گاهی حد وسط را بیان میکنند، آن بُنمایه را بیان میکنند.

در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) از این بُنمایهها فراوان است. در یکی از خطبهها که بخشی از آن خطبه در نهجالبلاغه آمده است و قسمت قابل توجهی از آن خطبه در نهجالبلاغه نیست، مکرر وجود مبارک حضرت امیر میگوید که خدا نامتناهی است. چون نامتناهی و ازلی است جا برای اول و آخر نیست، چون نامتناهی است جا برای بالا و پایین نیست. فرمود ازلیت او لیل و نهار را از بین بُرد، چون ازلی است قبل و بعد ندارد، چون ازلی است ابتدا و انتها ندارد، چون ازلی است سابق و لاحق ندارد. فرمود: «مَنْ نَهَّاهُ»[8] یعنی «قال بنهایته» که بگوید الله متناهی است، خدا را نشناخته است. تعبیر نورانی حضرت در آن خطبه این است که «مَنْ نَهَّاهُ» یعنی کسی که «جعل للحق نهایة»، خدا را نشناخت و چون خدا ازلی است، با ازلیت، قبل و بعد را رها کرد. قبلی در دستگاه حق نیست بعدی هم در دستگاه نیست. چون نامتناهی است، جایی برای تقدم و تأخر در حرم امن بارگاه الهی نیست.

اصرار آن خطبه بر نامتناهی بودن خدا هم در درجه اول عرفان را زنده کرد و هم برهان را. مستحضرید که قاعده «الواحد»، قاعده متقنی است اما این حَسَنُ الورود است و صحیح الخروج. اصل قاعده که وارد شده است عالمانه و محققانه وارد شده است اما وقتی اشکالات فراوان فخر رازیها سرریز کرد، این از دستگاه خیلیها سریعاً خارج شده است. جناب فخر رازی میگوید که اگر «الواحد لا یصدر منه الا الواحد» درست است، شما گفتید که صادر اول عقل اول است یا مثلاً وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است، بعد گفتید صادر اول مثلاً شش جهت در آن هست که از هر جهتی شیئی صادر شد، بعد رسیدید به فلک هشتم، خب فلک هشتم که ستارههای آن محصور و معدود نیست، چندین جهت باید در آن مجردات عالیه باشد تا باعث پیدایش این ستارهها بشود.

این گونه از شبهات دست خواجه نصیر طوسیها را هم بست. سرّش این است که قاعده «الواحد»، آن وحدت الهی، آن طوری که در قرآن و روایات آمده و در درجه اول عرفا آن را فهمیدند، حکما آن بهره را نبردند. بعدها البته با تلاش و کوشش عرفا از یک سو، حکمت اشراق از سوی دیگر، تلاش و کوشش خود صدرالمتألهین(رضوان الله تعالی علیهم اجمعین) از سوی سوم، کمکم این وحدت شده وحدت اطلاقی و کلی شده کلیِ سِعی؛ این واحد نامتناهی، با یک صیحه، اولین و آخرین را به بار میآورد و با یک صیحه، جهانی را فرو میریزد و با یک صیحه جهانی را میسازد: ﴿إِنْ کانَتْ إِلاَّ صَیْحَةً واحِدَةً‏﴾[9]. درست است که واحد، منشأ واحد است؛ اما وحدت عددی، واحد عددی صادر میکند و وحدت سعی نامتناهی که اسماء متناهی اوصاف متناهی افعال متناهی، زیر پوشش آن ذات نامتناهی هستند، با یک فرمان، اولین و آخرین را زنده میکند، با یک فرمان، اولین و آخرین را جابهجا میکند.

این تعبیر ﴿صَیْحَةً واحِدَةً‏﴾، در تعبیرات قرآن کریم کم نیست. اول عرفا را پروراند که وحدت حق، وحدت اطلاقی و وحدت سِعی است، بعد حکمایی که مشرب عرفانی داشتند نظیر شیخ اشراق و اینها، بعد دیگر رسمی شد. آنگاه اگر ما میشنویم:

این همه عکس می و نقش نگارین که نمود                         یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد[10]

بعدها روشن میشود که شبهه فخر رازی و امثال فخر رازی که این همه موجودات از آن واحد چگونه صادر شد، پاسخش این است که این وحدت که وحدت عددی نیست، وحدت اطلاقی است. این وحدت نامتناهی که دارای اسماء فراوان، اوصاف فراوان، افعال فراوان است، با یک فرمان کل عالم را خاموش میکند و با یک دستور کل عالم را روشن میکند. علامه طباطبایی شاگرد چنین مکتبی است.

ایشان هم آن سه کار را به جای خود انجام داد یعنی «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِیضَةٌ»، یک؛ «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیع»، دو؛ «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یُعْتَقَدُ»، سه؛ عقل نظری و عقل عملی را در جهاد علمی و جهاد اکبر درون هماهنگ کرد، چهار؛ آن گاه محصولش هم المیزان شد هم نوآوریهای جدید در حوزه شد هم شاگردان فراوانی را تربیت کرد هم به قداست روحی بار یافت که «سلام الله علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیا».

امیدواریم حوزه پربرکت ایران و نجف و سایر مواضع شیعه و دانشگاههای ایران و غیر ایران که دانشگاههای اسلامی هستند، موفق بشوند پربار بشوند چشمههای جوشانی بسازند که دیگر ما گرفتار فرعونها نشویم. روزی فرعون در مصر زندگی میکرد که  ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکم﴾[11]‏ در دستگاه او بودند، اینها فقط پسربچههای نوزاد را میکشتند اما الآن این اسرائیلی که همان فرعون است نه تنها «یذبح أبناء» بلکه «یذبح بنات» و نه تنها «یذبح أبناء و بنات» بلکه «یقتل الآباء و یقتل الأمّهات»؛ فرعون فقط پسربچههای نوزاد را میکُشت اما اینها پسر و دختر، پدر و مادر، همه را در غزه یکجا خاک میکنند! این برای آن است که بشریت، علمی که فراهم کرد به صورت استخر در آمد، یک؛ چراغ شد، دو و این چراغ فقط بیراهه را نشان میدهد، راههای دزدی و خیانت را نشان میدهد و صراط مستقیم را اصلاً نمیبیند، سه.

اینها کور هستند؛ در بخش پایانی سوره مبارکه «طه» این آیه آمده است که برخی را ما در قیامت کور محشور میکنیم، این در قیامت به خدا اعتراض میکند که ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی‏ أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصیراً﴾؛[12] من در دنیا چشم داشتم الآن کور هستم، چرا مرا کور محشور کردی. در پاسخ میفرماید: ﴿کَذلِکَ﴾[13]؛ ما هر طوری که بودی محشور کردیم؛ تو خیال میکردی چشم داری اما کور بودی، الآن هم کوری. ﴿کَذلِکَ﴾ یعنی کور بودی، الآن هم کوری. این میدید اما همهاش بیراهه و چاه را میدید نه راه را. ممکن است زمین را خوب بشناسد آسمان را خوب بشناسد، فضای آسمان و زمین را خوب بشناسد، کرات را خوب بشناسد، ماهواره ببرد مسافر ببرد مسافر پیاده کند و عمری را در این راه بگذراند ولی کور باشد! برای اینکه او همه جا را دید مگر آفریدگار را، با اینکه آفریدگار، قیّم و قیّوم و مقوّم خود مسافر است و راه و مقصد؛ خب وقتی او را نبیند کور است.

در قرآن کریم در سوره مبارکه «طه» خدا پاسخ میدهد که ﴿کَذلِکَ﴾ یعنی تو کور بودی الآن هم کور محشوری. تو باید خالق را میدیدی که ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾،[14] تو باید میدیدی که خالق برای شما خلق کرد، تو باید میدیدی که خالق فرمود آنچه من آفریدم و برای شما آفریدم را مسخر شما کردم اما شما هیچ یک از اینها را ندیدی. هم ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ را ندیدی هم ﴿خَلَقَ لَکُمْ ما فی الاَرض جمیعاً﴾[15] را ندیدی و هم ﴿سَخَّرَ لَکُمْ ما فی السّماوات و ما فی الاَرض ﴾[16] را. هیچ کسی نیست که بگوید من نمیتوانم آسمان را مسخر کنم زمین را مسخر کنم؛ نه! فرمود ما   برای شما مسخر کردیم، درس بخوانید عمل کنید و آسمان و زمین را تسخیر کنید؛ اما _متاسفانه_ جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم و امثال اینها پیدا شده و الآن چند برابر فرعون در خطر پیدا شده است؛ فرعون، «یذبح الابناء» بود اما این «یذبح الابناء و البنات و الآباء و الامّهات» است!

امیدواریم ذات اقدس الهی نظام ما را مملکت ما را کشور ما را ناموس ما را جهان اسلام را مسلمین جهان را در سایه قرآن و عترت حفظ بفرماید و حوزه و دانشگاه را از استخری بودن به در آورد و به صورت ینابیع علم قرار دهد، تا علم و معرفت همراه با عمل صائب و صالح، از حوزه پربرکت ایران اسلامی و از دانشگاه پربرکت ایران اسلامی به جاهای دیگر منتقل بشود!

مجدداً از همه شما بزرگواران حقشناسی میکنیم، از مدیران ارجمند این محفل عظیم سپاسگزاریم و از خداوند مسئلت میکنیم که روح مطهر علامه طباطبایی و همه علما و صدیقین و صلحا و شهدا که در کنار سفره آنها ما متنعم هستیم را با اهل بیت محشور بفرماید!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

[1]. الکافی، ج‏1، ص30.

[2]. وسائلالشیعه، ج27، ص62.

[3]. الکافی، ج‏1، ص17.

[4]. الکافی، ج1، ص11.

[5]. سوره اسراء، آیه102.

[6]. الکافی، ج1، ص202.

[7]. سوره انبیاء، آیه22.

[8]. تحفالعقول، ص 61.

[9]. سوره یس، آیات 29 و 53.

[10]. دیوان حافظ، غزل111.

[11]. سوره بقره، آیه 49؛ سوره ابراهیم، آیه 6.

[12]. سوره طه، آیه125.

[13]. سوره طه، آیه 126.

[14] . سوره رعد، آیه 16؛ سوره زمر، آیه62.

15]. سوره بقره، آیه 29.

[16]. سوره لقمان، آیه20؛ سوره جاثیه، آیه 13.

پایان پیام/ 78033

منبع: فارس

کلیدواژه: جوادی آملی علامه طباطبایی کنگره علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه حوزه و دانشگاه علامه طباطبایی نشان می دهد خوب بشناسد آنجا که جای قرآن و عترت وجود مبارک کافی نیست ب ال ع ق ل فخر رازی عقل نظری عقل عملی ال ع ل م اصل اول صد درصد اصل دوم آن خطبه

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۰۹۴۶۸۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

محکم‌ترین اصل قانون اساسی اسلام که در نهج البلاغه آمده است

خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: نوگرایی در دنیای اسلام در همه جوانب زندگی مسلمانان بروز کرد. از جلوه‌های بروز آن می‌توان به توجه جدی نسبت به منابع اسلامی و نگاهی نو به این منابع و اصولاً نهضت بازگشت به مبانی غنی اسلامی اشاره کرد. کتاب نهج‌البلاغه که گردآوری بخشی از سخنان و مکاتبات امیرمؤمنان علی (ع) است، به دلیل داشتن مفاهیم و موضوعات، سیاسی منبعی برای حکمت اصول سیاسی اسلام است که توجه همگان را جلب کرده است. توجه دوباره به نهج‌البلاغه همزمان با آغاز نهضت اسلامی در اوایل دهه چهل شمسی است و با تأکید امام خمینی و تلاش‌های متفکران و پژوهشگران و فعالان نهضت اسلامی نظیر آیت الله طالقانی، آیت الله خامنه‌ای، شهید مطهری، محمدرضا حکیمی، آیت الله جوادی آملی، محمدتقی شریعتی و علی شریعتی و… که در جنبش اسلامی ایران معاصر حضور جدی داشتند، از نهج‌البلاغه در اخذ اصول حکمت سیاسی اسلام بهره برده شد. خبرگزاری مهر در سلسله مطالب، گزارش‌ها و گفت‌وگوهای «بازگشت به نهج‌البلاغه» به تبیین و واکاوی هم موضوعات مرتبط با این کتاب شریف و آموزه‌هایش خواهد پرداخت.

یکی از دروسی که از دیرباز در حوزه‌های علمیه کمابیش رواج داشت و دارد، درس اخلاق است. آیت الله جوادی آملی در دوره جدید از درس اخلاق خود در سال تحصیلی جاری حوزه علمیه به شرح فرمایشات امیرالمومنین (ع) در نهج‌البلاغه می‌پردازد. آنچه در ادامه می‌خوانید بخشی از شرح آیت الله جوادی آملی بر حکمت ۱۲۸ نهج‌البلاغه است:

در کلمه نورانی ۱۲۸ وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ وَ تَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِی الْأَشْجَارِ أَوَّلُهُ یُحْرِقُ وَ آخِرُهُ یُورِقُ»؛ ائمه (علیهم السلام) چون موحدانه زندگی می‌کردند سیره و سنت آنها توحید الهی بود، همه موجودات جهان خلقت را آیات الهی می‌دانستند، یک؛ و برای بسیاری از اینها دعا و ذکر و برنامه خاصی دستور دادند این دو. وقتی باران می‌آمد ذکری می‌گفتند، وقتی ابر را می‌دیدند ذکری می‌گفتند، وقتی شمس و قمر را می‌دیدند ذکری می‌گفتند. وقتی هم که باران کم می‌آمد یا نمی‌آمد، برای استسقاء، گذشته از آن نماز و گذشته از آن دعاهای مخصوص، دعاهای موردی هم داشتند. این کار هم در نهج البلاغه کاملاً مضبوط است و هم در صحیفه سجادیه.

اینکه در نهج البلاغه آمده است، از وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم رسیده است که سرما که می‌رسد از اول سرما بپرهیزید و از آخر سرما استفاده کنید. تابستان که گرم است وقتی که می‌گذرد، پاییز شروع می‌شود؛ فرمود از سرمای پاییز که کم کم سرمای زمستان را به همراه دارد بپرهیزید و خودتان را بپوشانید، برای اینکه با سرمای پاییز با شما همان کار را می‌کند که با درختان شما می‌کند. برگ‌های درختان شما را می‌ریزد، اینها را زرد می‌کند، بدن اینها را سست می‌کند اینها را به خواب فرو می‌برد، این خاصیت سرمای اول است که از پاییز شروع می‌کند.

آخرش که بهار است فرمود از سرمای بهار و بَرد بهار استفاده کنید؛ همان طوری که سرمای بهار خوابیده‌ها را بیدار می‌کند، مرده‌ها را زنده می‌کند، برگ‌ها را می رویاند، سرسبز و خرم می‌کند، میوه می‌دهد، با بدن شما هم همین کار را می‌کند. این از وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم رسیده است که «تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ»؛ تقوا کنید یعنی بپرهیزید «وَ تَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ». بعد دلیلی هم که حضرت ذکر می‌کند می‌فرماید این سرمای اول یعنی پاییز «فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِی الْأَشْجَارِ»؛ همان کاری که سرمای پاییز با درختان شما می‌کند با بدن‌های شما هم می‌کند لذا خودتان را بپوشانید. «أَوَّلُهُ یُحْرِقُ وَ آخِرُهُ یُورِقُ»؛ اولش سوزاننده است، بعد پایان سرما که بهار است باعث ورق پبدا کردن برگ پیدا کردن رشد و نمو پیدا کردن و امثال ذلک است.

نهج البلاغه یک سلسله بحث‌های موردی دارد درباره آیات الهی، یک سلسله هم درباره استسقاء دارد، یک سلسله بحث‌های متفرقه هم درباره شمس و قمر و سرما و بادها و امثال ذلک دارد.

در خطبه ۱۱۵ آنجا تقریباً در همین بخش‌های استسقائی و بهره برداری از ابر و باران الهی دعایی دارد که الآن بهترین فرصت است برای همه ما. خطبه ۱۱۵ نهج البلاغه در استسقاء است که «اللَّهُمَّ قَدِ انْصَاحَتْ جِبَالُنَا وَ اغْبَرَّتْ أَرْضُنَا وَ هَامَتْ دَوَابُّنَا وَ تَحَیَّرَتْ فِی مَرَابِضِهَا وَ عَجَّتْ عَجِیجَ الثَّکَالَی عَلَی أَوْلَادِهَا وَ مَلَّتِ التَّرَدُّدَ فِی مَرَاتِعِهَا وَ الْحَنِینَ إِلَی مَوَارِدِهَا اللَّهُمَّ فَارْحَمْ أَنِینَ الْآنَّةِ وَ حَنِینَ الْحَانَّةِ اللَّهُمَّ فَارْحَمْ حَیْرَتَهَا فِی مَذَاهِبِهَا وَ أَنِینَهَا فِی مَوَالِجِهَا اللَّهُمَّ خَرَجْنَا إِلَیْکَ حِینَ اعْتَکَرَتْ عَلَیْنَا حَدَابِیرُ السِّنِینَ وَ أَخْلَفَتْنَا مَخَایِلُ الْجُودِ»؛ خدایا به گوسفندان ما به مراتع ما به مزارع ما به دشت ما به زندگی ما رحم بکن؛ باران نیامده، این گوسفندها الآن علاقه ندارند بروند به چرا و این گاوها علاقه ندارند و این چوپان‌ها علاقه ندارند، ما هم هیچ علاقه‌ای نداریم به این مراکز زندگی، برای اینکه نه باران می‌آید نه آبی دارد نه مزرعی داریم نه مرتعی داریم.

این ناله کردن‌های حضرت امیر (سلام الله علیها) نشان می‌دهد که بالاخره عمل کردن به دستور قرآن کریم است خدای سبحان یک وقت می‌فرماید که اگر فلان کار خیر را انجام دادید بهشت می روید یا مثلاً اگر صدقه دادید ده برابر پاداش می‌گیرید و امثال این حرف‌ها که اینها هم نعمت‌های الهی و وعده‌های الهی است؛ یک وقت می‌فرماید اگر به یاد من بودید، من خودم به یاد شما هستم: ﴿فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ﴾، [۱] هیچ نمونه‌ای در قرآن کریم معادل این نیست. به یاد خدا باشید، او به یاد شماست. حتی در جریان محبت که فرمود اگر دوست خدا هستید و بخواهید خدا دوست شما باشد باید کاری بکنید: ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾ [۲] صغرا و کبرایی است که در قرآن کریم است. خدای سبحان به وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید که تو حبیب من هستی، وقتی تو حبیب الله شدی محور محبت هستی، وقتی محور محبت شدی اگر کسی بخواهد محب من بشود از راه توست یعنی محور محبت تویی. به مردم بگو ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ﴾؛ اگر شما دوست خدا هستید که خب وظیفه شماست، پاداش این را هم خدا به شما می‌دهد و مشکل شما را هم حل می‌کند؛ ولی این کافی نیست! اگر بخواهد در مدار محبت با خدا رابطه داشته باشید شما هم بشوید حبیب الله، کسی خلیل است، کسی حبیب الله است، کسی کذا و کذا است، شما اگر بخواهید حبیب الله بشوید راهی دارد.

نبوت، کعبه محبت است

اگر شما دوست خدا هستید که این هنر نیست، خدا هم مشکل شما را ممکن است حل کند؛ اما اگر بخواهید محبوب خدا بشوید حبیب الله بشوید باید در مدار کعبه محبت حرکت کنید. نبوت، کعبه محبت است، بیت الله است؛ اگر در مدار این حبیب حرکت کنید، هر کس در مدار این حبیب حرکت کند می‌شود حبیب. آن بیت طوری است که اگر به دورش بگردی می‌شود حاجی و این بیت طوری است که اگر دورش بگردی می‌شوی حبیب. ﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾، این مجزوم به آن جواب امر است ﴿فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُم﴾، نه «یحبِبُکُم»! ﴿یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾. اگر بخواهید حبیب الله بشوید باید دور حبیب الله بگردید. این غیر از آن است که اگر می‌خواهید مشکل شما حل بشود یا مریض شما نجات پیدا کند یا وضع مالی شما خوب بشود، آنها راه‌های دیگر دارد آنها کارهای جزئی است، اگر بخواهید حبیب الله بشوید باید طوافتان در دور خانه حبیب الله باشد: ﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾. این «یحبب» مجزوم است چون جواب آن امر است؛ اگر مطیع شدید محبوب خدا می‌شوید! حالا بالاتر از اینکه چیزی نیست، خدا دوست آدم باشد همه مشکلات را حل می‌کند.

از این بالاتر مسئله ذکر است؛ در مسئله ذکر فرمود: ﴿فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ﴾. دیگر شرط نداشت، کجا بگردید نداشت! فرمود به یاد من باشید _این هم مجزوم است_ ﴿فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ﴾؛ اگر به یاد من باشید من هم به یاد شما هستم. این یا اصلاً نمونه ندارد در قرآن، یا کمیاب است. یک وقت است که می‌فرماید اگر شما این کار را بکنید من مال شما را زیاد می‌کنم، علم شما را زیاد می‌کنم اولاد می‌دهم مقام می‌دهم؛ اما فرمود شما مذکورِ من می‌شوید و من می‌شوم ذاکر.

ذکر الله آن است که انسان را از ماسوای خدا دور کند و منزه کند او را «عمّا حرّمه الله»؛ او را از حرام‌های الهی دور کند؛ فرمود: ﴿فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ﴾.

در خطبه ۱۱۵ دارد که خدایا، مبادا ما را به وسیله گناهان ما بگیری؛ ما گناه کردیم، این گوسفندها و این مراتع و این مزارع چه گناهی کردند. «وَ انْشُرْ عَلَیْنَا رَحْمَتَکَ بِالسَّحَابِ الْمُنْبَعِقِ وَ الرَّبِیعِ الْمُغْدِقِ»؛ این مادر، فرزند پیدا کند عقیم نشود؛ طوری بشود که تلقیح بکنند اولاً؛ و ثانیاً ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ﴾ [۳] که شد و تلقیح شدند و باردار شدند، سقط نکنند و بارشان را به زمین بگذارند. این دعای نورانی حضرت است در نهج البلاغه در خطبه ۱۱۵. تعبیرات دیگری هم وجود مبارک حضرت در این زمینه دارد.

در صحیفه سجادیه، وجود مبارک امام سجاد، غیر از آن دعای استسقاء، بیان نورانی دیگری دارند درباره اینک ابرها چه سمتی دارند، برنامه‌های آنها چیست و وظیفه درباره ابرها چیست. در دعای ۳۶ که «وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِذَا نَظَرَ إِلَی السَّحَابِ وَ الْبَرْقِ وَ سَمِعَ صَوْتَ الرَّعْدِ» این چیزها را می‌خواند: «اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَیْنِ آیَتَانِ مِنْ آیَاتِکَ، وَ هَذَیْنِ عَوْنَانِ مِنْ أَعْوَانِکَ، یَبْتَدِرَانِ طَاعَتَکَ بِرَحْمَةٍ نَافِعَةٍ أَوْ نَقِمَةٍ ضَارَّةٍ، فَلَا تُمْطِرْنَا بِهِمَا مَطَرَ السَّوْءِ، وَ لَا تُلْبِسْنَا بِهِمَا لِبَاسَ الْبَلَاءِ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَنْزِلْ عَلَیْنَا نَفْعَ هَذِهِ السَّحَائِبِ وَ بَرَکَتَهَا، وَ اصْرِفْ عَنَّا أَذَاهَا وَ مَضَرَّتَهَا، وَ لَا تُصِبْنَا فِیهَا بِآفَةٍ، وَ لَا تُرْسِلْ عَلَی مَعَایِشِنَا عَاهَةً. اللَّهُمَّ وَ إِنْ کُنْتَ بَعَثْتَهَا نَقِمَةً وَ أَرْسَلْتَهَا سَخْطَةً فاِنّا نَسْتَجِیرُکَ مِنْ غَضَبِکَ، وَ نَبْتَهِلُ إِلَیْکَ فِی سُؤَالِ عَفْوِکَ، فَمِلْ بِالْغَضَبِ إِلَی الْمُشْرِکِینَ» این غضبت را به آن طرف ببر «وَ أَدِرْ رَحَی نَقِمَتِکَ عَلَی الْمُلْحِدِینَ» این آسیای انتقام را که می‌گردد، از ما و امثال ما این عذاب را دور بدار.

«اللَّهُمَّ أَذْهِبْ مَحْلَ بِلَادِنَا بِسُقْیَاکَ، وَ أَخْرِجْ وَحَرَ صُدُورِنَا بِرِزْقِکَ، وَ لَا تَشْغَلْنَا عَنْکَ بِغَیْرِکَ، وَ لَا تَقْطَعْ عَنْ کَافَّتِنَا مَادَّةَ بِرِّکَ، فَإِنَّ الْغَنِیَّ مَنْ أَغْنَیْتَ، وَ إِنَّ السَّالِمَ مَنْ وَقَیْتَ. مَا عِنْدَ أَحَدٍ دُونَکَ دِفَاعٌ، وَ لَا بِأَحَدٍ عَنْ سَطْوَتِکَ امْتِنَاعٌ، تَحْکُمُ بِمَا شِئْتَ عَلَی مَنْ شِئْتَ، وَ تَقْضِی بِمَا أَرَدْتَ فِیمَنْ أَرَدْتَ» تا این دو جمله اخیر که فرمود: «فَلَکَ الْحَمْدُ عَلَی مَا وَقَیْتَنَا مِنَ الْبَلَاءِ، وَ لَکَ الشُّکْرُ عَلَی مَا خَوَّلْتَنَا مِنَ النَّعْمَاءِ، حَمْداً یُخَلِّفُ حَمْدَ الْحَامِدِینَ وَرَاءَهُ، حَمْداً یَمْلَأُ أَرْضَهُ وَ سَمَاءَهُ‏»؛ شکری بکنیم که آسمان و زمین پر از شکر ما بشود یعنی آثارش روشن بشود؛ همه مردم به طرف دین گرایش پیدا کنند. آن گاه در جمله آخر دارد: «إِنَّکَ الْمَنَّانُ بِجَسِیمِ الْمِنَنِ، الْوَهَّابُ لِعَظِیمِ النِّعَمِ، الْقَابِلُ یَسِیرَ الْحَمْدِ، الشَّاکِرُ قَلِیلَ الشُّکْرِ، الْمُحْسِنُ الْمُجْمِلُ ذُو الطَّوْلِ»؛ طول یعنی برکت؛ خدا ﴿ذی الطّول‏‏﴾ [۴] است یعنی نافع. می‌گویند این «لا طائل تحته» _که در کتاب‌های فقهی ما هم هست_ یعنی فایده‌ای ندارد، این بحث فایده علمی نداشت یا این مطلب فایده علمی نداشت؛ نه اینکه طائل یعنی طولانی، طول یعنی نعمت. «لا طائل تحته» یعنی این حرف، فایده ندارد؛ حرف‌های غیرعلمی فایده ندارد. در قرآن کریم که دارد خدا ﴿ذی الطّول‏‏﴾ است یعنی برکت می‌دهد. اینکه در کتاب‌های فقهی دارد که این طائلی تحتش نیست یعنی برکت علمی ندارد؛ حرف غیر علمی برکت ندارد؛ «لا طائل تحته».

اینجا هم دارد که «ذُو الطَّوْلِ»، خداست یعنی برکت از اوست. «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، إِلَیْکَ الْمَصِیرُ». این پایان دعای سی و ششم صحیفه سجادیه است، آن هم بخشی از خطبه نورانی ۱۱۵ نهج البلاغه است البته آن مفصل است.

غرض این است که خداوند وضع بارداری ابرها را مشخص می‌کند، چه کسی عقد زوجیت می‌خواند را مشخص می‌کند، کدام باد است که تلقیح می‌کند و تزریق می‌کند و ابر بی بار را باردار می‌کند را هم مشخص می‌کند، کجا هم باید ببارند چند قطره باید ببارند را هم مشخص می‌کند. امام باقر (علیه السلام) یک بیان نورانی دارد که این ابرها مرتّب رسالتشان را انجام می‌دهند ولی اگر ملتی، قابل و لائق نباشند و همواره سعی بکنند مشکلاتی برای جامعه ایجاد کنند، ذات اقدس الهی دستور می‌دهد این ابرها امانت‌هایشان و بارهایشان را در دریاها خالی کنند. [۵]

غرض این است که یاد خدا و نام خدا که انسان نه بی راهه برود و نه راه کسی را ببندد، دنیا و برزخ و آخرت آدم را تأمین می‌کند که ما امیدواریم جامعه ما این چنین باشد.

این شعر معروف که

گفت پیغمبر به اصحاب کبار / ‏ تن مپوشانید از باد بهار

از همین حدیث نورانی گرفته شده است.

همه کلمات روایات، در یک حد نیست؛ مثل اینکه آیات قرآن هم همین طور است که «کی بُود تبّت یدا مانند یا ارض ابلعی». این ﴿یا أَرْضُ ابْلَعی‏‏﴾ اصلاً آدم را متحیر می‌کند! ﴿یا أَرْضُ ابْلَعی‏ ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی‏﴾؛ [۶] آسمان تو این کار را بکن، زمین تو این کار را بکن، چشم! در جریان نوح که آن باران فراوانی آمده آب‌ها از زمین جوشیده باران از بالا آمده، دستور رسید: ﴿یا أَرْضُ ابْلَعی‏ ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی وَ غیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْر‏﴾؛ دستور می‌دهد زمین دهن باز کن ببر، چشم! آسمان دیگر نبار، چشم! «کی بُود تبّت یدا مانند یا ارض ابلعی». آن که مطوّل خوانده می فهمد، آن که ادبیات خوانده می فهمد، آنها فصاحت تدریس کرده بلاغت تعریف کرده می فهمد که خیلی فرق است بین ﴿تبّت یَدا ابی لَهب‏﴾ [۷] با این دو تا!

یک علی (صلوات الله علیه) می‌خواهد که این حرف‌ها را بشنود و بفهمد و به ما بگوید. زمین می فهمد، آسمان می فهمد، ابر می فهمد، هوا می فهمد. این طورحرف زدن‌ها همان طور که در قرآن یکسان نیست یعنی در بعضی جاها هست در بعضی جاها نیست، در نهج البلاغه هم همین طور است در کلمات نورانی پیغمبر هم همین طور است.

محکم‌ترین اصل قانون اساسی اسلام

این سطری که در نهج البلاغه، پشت سر همین جمله است، از محکم‌ترین اصول قانون اساسی اسلام است؛ کلمه ۱۲۹ این است که «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِک»؛ اگر خدا را به بزرگی شناختی، ماسوای خدا نزد تو کوچک است؛ اگر او در چشمانت بزرگ بود غیر او را بزرگ نمی‌شماری؛ «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِک».

این جمله در بیانات نورانی پیغمبر به این صورت آمده است که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق». [۸] این جمله کوتاهی است، این به منزله قانون اساسی است. فرمود هیچ کسی حق ندارد که در برابر خدا حرف غیر خدا را گوش بدهد: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق».

وجود مبارک پیغمبر با حضرت امیر (سلام الله علیهما) در گزارش‌ها و سخنرانی‌ها فرقشان این است که وجود مبارک پیغمبر آن سخنرانی‌های طولانی مثلاً سه چهار صفحه‌ای و اینها را خیلی کم دارد اما حضرت امیر حسابش جداست. گاهی یک حادثه‌ای پیش می‌آید یک کسی را دارند تشییع می‌کنند، وجود مبارک حضرت امیر هم رسیده می‌فرماید چه خبر است، گفتند کسی مرده است. حضرت آنجا ایستاده به اندازه یک سوره طولانی قرآن سخنرانی کرد که همان طوری که خیلی تلاش و کوشش می‌خواهد تا آدم یک سوره قرآن را بفهمد، این سخنرانی ارتجالی او به اندازه یک سوره طولانی قرآن است نه به اندازه سخنرانی‌های عادی.

این قدرت فقط قدرت الهی است که آدم ارتجالاً به اندازه یک سور طولانی، تالی تلو یک سوره طولانی سخنرانی بکند. اینها در کلمات نورانی حضرت امیر هست.

خدا غریق رحمت کند مرحوم مجلسی اول را! «من لا یحضره الفقیه» را که مرحوم صدوق نوشتند ایشان شرح کرده است. فرق مجلسی اول و دوم خیلی زیاد است! مجلسی اول مقام خاصی داشت، در آن کتابش هم ادعا می‌کند که من بیش از صد هزار نفر را هدایت کردم اما یک نفر از آنها که من می‌خواستم پیدا نشد! [۹] این را خودش صریحاً در همان شرح «من لا یحضره الفقیه» ادعا می‌کند. این کم آدمی نیست؛ هم امام جمعه وقت بود هم مرجع وقت بود هم فقیه بود، من لا یحضره الفقیه را به خوبی شرح کرد؛ گفت من صد هزار نفر را هدایت کردم اما یک نفر از آنها که من می‌خواستم پیدا نشد یعنی کسی که ﴿فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ﴾ باشد.

این جمله «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق»، اول گفته پیغمبر است بعد گفته حضرت امیر (سلام الله علیهما) که انسان هیچ حق ندارد در برابر دین خدا حرف غیر خدا را مقدم بدارد. این «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق» در کلمه ۱۶۵ نهج البلاغه از همین کلمات قصار آمده است که «قَالَ علیه السلام «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق». این جمله‌ای که «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِک»، نتیجه اش همین است که در جمله ۱۶۵ آمده است که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق». اگر بنا شد کسی کاری انجام بدهد باید دستور خالقش را انجام بدهد.

اینکه فرمود بهشت می‌دهم و امثال اینها، حساب دیگر است، این فوقِ بهشت می‌دهم است، فوقِ ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ [۱۰] می‌دهم است! آن ﴿فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ﴾، چیزی است که برای اولیای مقربین است که زیر مجموعه آن، بهشتی هست و بهشتی‌ها که خود اینها حق شفاعت دارند. فرمود به یاد من باشید من به یاد شما هستم: ﴿فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ﴾؛ اما اعمال دیگر مثلاً اعتکاف کردی نماز شب خواندی و امثال اینها، بهشتی دارد که ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾، بعد این دو بهشتی که ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾؛ [۱۱] این دو بهشت را این دو باغ را به شما می‌دهند، بعد فرمود: ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾؛ [۱۲] کنار این دو باغ، دو باغ دیگر هم هست که آنها را هم باز به شما می‌دهند. اینها مربوط به اعمال صالحه است که اگر کسی موفق شد که نه بی راهه برود نه راه کسی را ببندد، اینها نصیبش می‌شود؛ اما ﴿فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ﴾، یک حساب دیگر دارد. در همین دعاهای هر روز ماه پربرکت رجب هست که «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِمَعَانِی جَمِیعِ مَا یَدعوکَ به»؛ [۱۳] ماه رجب و ماه شعبان و ماه رمضان از بهترین فرصت هاست که بهار ما و ربیع ما همین هاست.

بهار شما قرآن کریم است؛ اگر بهار می‌خواهید حشرتان با قرآن کریم باشد. تفسیر قرآن، عمل به قرآن، تبیین قرآن، احکام قرآن از یادتان نرود. این تعبیر «ربیع القلوب» [۱۴] در نهج البلاغه هست. این بهار [طبیعت]، ربیع بدن است، بدن را می‌پروراند، چیز خوبی هم هست؛ اما آنکه «ربیع القلوب» است و دل پرور است، قرآن کریم است.

اگر قرآن کریم «ربیع القلوب» شد، هم انسان خودش موفق می‌شود که به «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق» عمل کند و هم جامعه این چنین می‌شود.

شهدا علما صلحا بزرگانی که در این راه شربت شهادت نوشیدند یا کسانی که شهیدپرور هستند، آن علمای بزرگی که قلم آنها و قدم آنها باعث پرورش شهیدان شد که «مِدَادُ العُلَمَاء اَفضَل مِن دِمَاءِ الشُّهَدَاء» [۱۵] و الآن ما در کنار سفره اینها نشسته ایم، اگر _إن شاء الله_ از اینها برکاتی پیدا کردیم و جامعه ما جامعه‌ای شد که منزه از اختلاس و امثال ذلک شد، مبرّای از رشاء و ارتشاء شد، منزه شد از اینکه بی احساس باشد و درکی نکند _زیرا باید درک کرد که این همه نعمت‌هایی که هست چگونه باید جامعه را اداره کرد، چگونه باید ارزانی را ایجاد کرد، چگونه باید مشکلات مالی را حل کرد_ و اینکه انسان درد جامعه را داشته باشد، این راهی است که کم کم آدم را نزدیک می‌کند به یاد خدا بودن، آن وقت اگر کسی به یاد خدا بود، ﴿فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ﴾.

این دو جمله کوتاه نهج البلاغه در کنار هم هستند که امیدواریم به برکت اینها همه ما کسانی باشیم که این امانت را به دست صاحبمان بدهیم! این چیز محالی نیست؛ ما نشد، دیگری! خب چرا ما نباشیم؟! چرا ما طوری نباشیم که این را به دست صاحب اصلی اش بدهیم؟! این نه محال است نه ما بی لیاقت هستیم؛ بالاخره ما فرزند همین حوزه هستیم؛ این را بالاخره دور ندانید! بالاخره کاری باشد که انسان در پیشگاه وجود مبارک حضرت _ان شاء الله_ روسفید باشد.

[۱]. سوره بقره، آیه ۱۵۲.

[۲]. سوره آل عمران، آیه ۳۱.

[۳]. سوره حجر، آیه ۲۲.

[۴]. سوره غافر، آیه ۳.

[۵]. الکافی، ج ۲، ص ۲۷۲.

[۶]. سوره هود، آیه ۴۴.

[۷]. سوره مسد، آیه ۱.

[۸]. من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۸۱.

[۹]. روضة المتقین (ط_القدیمة)، ج ۱۳، ص ۱۲۸.

[۱۰]. سوره آل عمران، آیه ۱۵.

[۱۱]. سوره الرحمن، آیه ۴۶.

[۱۲]. سوره الرحمن، آیه ۶۲.

[۱۳]. مصباح المتهجد، ج ۲، ص ۸۰۳.

[۱۴]. نهج البلاغه، خطبه ۱۱۰

[۱۵]. ر. ک: من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۹۹.

کد خبر 6083760

دیگر خبرها

  • مسابقات قرآن، عترت و نماز دانش آموزان مقطع ابتدایی شهرستان بیضا
  • راه‌اندازی کانون نهج‌ البلاغه در دانشگاه‌ها تصویب شد
  • مورد عجیب بودجه جامعه‌المصطفی؛ بیشتر از بودجه دانشگاه‌های علم و صنعت و علامه طباطبایی!
  • یادواره‌ای به نام شهدای دانشجو معلم در لرستان
  • یادواره‌ای به نام شهدای دانشجومعلم در لرستان
  • انتخاب وزارت علوم به میزبانی بخش دانشگاهی سی و دومین دوره نمایشگاه قرآن
  • برگزاری مرحله استانی مسابقات قرآن و عترت و نماز به میزبانی شهر کهک
  • تعاون راهکاری علمی، عملی و عقلی برای مشارکت مردم در تولید
  • ضرورت توسعه تعاملات علمی دانشگاهی در راستای منافع دو کشور در عرصه بین‌المللی
  • محکم‌ترین اصل قانون اساسی اسلام که در نهج البلاغه آمده است